پایان بهمن تا میانۀ اسفندماه سال گذشته بود که برنامۀ نوشتاری و عملکردی مدرسۀ خلاق ایدۀ داستان نوشته و تکمیل و از فروردین ۱۳۹۹ هم مقدمات ثبتنام و تشکیل دوره آغاز شد.
خدا را شاکرم که آن برنامۀ هفتاد صفحهای اولیه، تاکنون رضایتبخش بوده و هر دوره، در حال تکمیل و تغییرهای مثبت آموزشی است و بسیاری از علاقهمندان واقعی نویسندگی را از شهرهای دور و نزدیک ایران عزیزمان گرد خود جمع کرده است.
سال ۱۳۹۰ - ۱۳۸۹ بود که پوستۀ اولیۀ کانال تمرینی ادبی ایدۀ داستان در سایت نخبگان جوان (زیرنظر بنیاد علمی نخبگان) طراحی و اجرا شد و هماکنون هم موزهای از تلاشها و یادگارهای آن روزگار لقب گرفته و پابرجا مانده است.
28 پرسش و پاسخ متداول در مورد مدرسۀ خلاق و دوره های اصلی و مکملش
پرسش
طول دوره های مدرسه چگونه است؟ اگر ثبت نام کنیم، چند هفتۀ آموزشی داریم؟
پاسخ
دورۀ اصلی مدرسۀ خلاق، سه ماهه و فصلی است و هنرجو، به صورت کلی دو ماه و نیم یا ده تا یازده هفته آموزش خواهد دید.
پرسش
آیا مدرسۀ خلاق، در پایان دوره های سه ماهۀ اصلی اش مدرک می دهد؟
پاسخ
خیر. مدرسۀ خلاق، تاکنون برای دوره های سه ماههاش مدرکی تقدیم نکرده و با توجه به فلسفۀ آموزشی اش، مدرک را همان پیشرفتی می داند که همراه دانشجو است؛ همان ذوقی است که کوک و تراش خورده؛ موفقیت های ریز و درشت و تجربیاتی است که تا ابد در دل و قلم دانشجویش ماندگار خواهد ماند. این بهترین مدرکی است که شما از حضور در مدرسه خواهید داشت؛ کمی به آن فکر کنیم.
پرسش
ثبت نامش چگونه است؟ به کجا باید مراجعه کنم؟ فرآیندش به چه شکل است؟
پاسخ
اگر تصمیم خودتان را گرفته اید که از همین امروز، دانشجوی مدرسۀ خلاق شوید؛ فقط کافی است به یکی از شناسه های روابط عمومی پیام دهید و ابراز تمایل کنید؛ مصاحبه ای کوتاه خواهید داشت. اصلاً نترسید، فقط چند سوال کوتاه است تا بیشتر با شما آشنا شویم و در ادامۀ راه، بهتر همراهی تان کنیم. بعد از قطعیت ثبت نام، مصاحبه ای تخصصی، شناختی و تکمیلی با آموزگار دوره انجام می دهید و دیگر کار تمام است.
پرسش
برای ثبت نام باید چند سال داشته باشم؟ کف و سقف دارد یا با هر سنی ثبت نام می کنید؟
داستانِ کوته نوشت ریگ توی کفش
مری کلارک / داستان اجرا و نقد شده در سه ماهۀ ششم بهار مدرسۀ خلاق
جان، آجودان ستاد ارتش بود. از صبح که بیرون آمده بود ریگی توی کفشش حس میکرد. با جمع کردن پا سعی کرد آن را به گوشهای براند و ثابت نگه دارد تا در فرصت مناسب، کفش خود را دربیاورد و از شر ریگ راحت شود. سر ظهر عرق از سر و رویش جاری بود. سر انجام وقتش رسید. پشت سر رئیس ستاد ارتش کنار ستون ایستاد و خم شد کفش را دربیاورد. گلولهای از بالای سرش صفیر کشید و مغز رئیس ستاد را به دیوار پاشید. جان، ریگ را حالا قاب کرده و هر روز میبوسد.
داستانِ کوته نوشت کشفِ آدموند
پل تاکر / داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق
وقتی ادموند کمربند ایمنیاش را نمیبست، دیگر اتومبیلش او را نصیحت نمیکرد. دستگاه رمز خوان اعلام کرد شماره شناسایی شخصی او، وجود ندارد.
بازکنندۀ اتوماتیک بالای در فروشگاه مواد غذایی، در برابر او واکنش نشان نمیداد. ادموند آزرده از این تغییرات، در آپارتمان خالیاش نشست و با بیمیلی انگشت شستش را روی ستون متوفیات گذاشت. او گفت:
من لعنت شدهام.»
داستانِ میهمانی یک میلیون دلاری
دیک اسکین / داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق
چارلی با آخرین دلاری که در جیب داشت، جایزهٔ بخت آزمایی ده میلیون دلاری را برد. بعد از برنده شدن، همراه دوستان خیابانیاش یک میهمانی برپا کرد که دو هفته طول کشید و در طی آن چارلی از شدت افراط در خوشگذرانی مُرد.!
میلیونها دلار ثروت او به نفع دولت ضبط شد؛ اما نام او تا ابد به عنوان بزرگترین مهمانیدهنده در مین استریت زنده خواهد ماند.
. راستی نام او چه بود.؟!
داستانِ کوته نوشت تصادف
داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق
آقای هاوارد پزشک ارشد بیمارستان در صحنه تصادف اتومبیل به ناچار ترمز گرفت. درست مماس با جسد روی زمین ایستاد. دنده عقب گرفت و راه افتاد. تلفن همراهش زنگ زد. یک تصادف در جاده فرعی.
برگشت. خون زیادی از جسد رفته بود. وسط برف و یخ جنازه را معاینه کرد. کار تمام بود. صورت او را برگرداند، دید دختر خودش است.
داستانِ کوته نوشت ملاقاتی / سارا کیت
داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق
سرباز از برج دیده بانی نگاه می کرد و عکاس را میدید که بی خیال پیشش می آمد. سه پایه اش را به دوش می کشید. هیچ توجهی به تابلوی منطقه ی نظامی عکاسی ممنوع نکرد. هوا سرد بود و حوصله نداشت از دکل پایین بیاید. مگسک را تنظیم کرد و یک لحظه نفس در سینه اش حبس شد. تلفن زنگ زد تیرش به خطا رفت.
جک خواهرت از مینه سوتا آمده بود تو را ببیند. همان که میگفتی عکاس رومه است. فرستادمش سر پستت که غافلگیر شوی ».
داستانِ کسی که مِهر کرد و مُهر دید / امیر نمازی
داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق
آوردهاند که در شهر افسوس در نزدیکی بیزانس شرقی، دُکانداری بود که تنها اَجناس مرغوب و دلپسند میفروخت و با مردمِ کوچه و بازار به نیکی رفتار میکرد. هر رهگذری که از آن شهرِ پر زرق و برق و تجاری رد میشد، جنسی برمیداشت و مُشتی اَشرفی درون دخلِ چوبی و یادگار گرفتهاش میریخت و میرفت؛ هر که نامِ آن دکان و صاحبِ جنس را از خریدار میپرسید، به اَمر و عَمد و توصیهٔ دورهگردی درازگوش و تیز چشمی که مابین دکاکین مینشست؛ نشانِ دکهدار بُنجلسرشت و دغلکارِ دیوار به دیوار را میداد.!
داستانِ آبروریزی / ماریان بک
داستان اجرا و نقد شده در سه ماهۀ پنجم مدرسۀ خلاق
زود باش کیف پول را رد کن اینجا.! »
نمیخواستم بدهم اما طرف قیافهاش چنان زار بود که کمی تردید کردم.
زود باش ببینم.! »
اگر هفت تیر تخت سینهام نگذاشته بود، شاید با او راه می آمدم! در عوض دست بُردم به پشتم و طپانچه بارتایی پلیس که به کمرم می بستم را به یک ضربه بیرون کشیدم.
تنها کاری که کردم، شلیک گلولهای به ماتحت خودم بود و بعد به زانو افتادم! از خنده رودهبُر شد و کیف پولم را از جیب عقبم بیرون آورد و ۵۰ چوب برداشت. حالا صبر کن بچه های کلانتری بشنوند، چه شود.
داستان بازیِ جنگ/ ران بست
داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ سوم مدرسۀ خلاق
سر جوخه جان توماس، به خاطرِ وحشت از خشونتِ باورنکردنیِ اولین نبردی که در آن شرکت کرده بود و در اطرافش جریان داشت، در میان گل و لای چندک زده بود. در میان غوغای جنگ، صدای مادرش در گوشش پیچید: جانی! وقت شام است! »
سرجوخه توماس، با چشمهای اشک آلود و بغضی خفهکننده، ام 16 خود را بر زمین انداخت و به طرف صدا دوید؛ مسلسلی زمانی کوتاه به صدا درآمد و بعد خاموش شد.
درباره این سایت