داستانِ کوته نوشت ریگ توی کفش

مری کلارک / داستان اجرا و نقد شده در سه ماهۀ ششم  بهار مدرسۀ خلاق

 

جان، آجودان ستاد ارتش بود. از صبح که بیرون آمده بود ریگی توی کفشش حس می‌کرد. با جمع کردن پا سعی کرد آن را به گوشه‌ای براند و ثابت نگه دارد تا در فرصت مناسب، کفش خود را دربیاورد و از شر ریگ راحت شود. سر ظهر عرق از سر و رویش جاری بود. سر انجام وقتش رسید. پشت سر رئیس ستاد ارتش کنار ستون ایستاد و خم شد کفش را دربیاورد. گلوله‌ای از بالای سرش صفیر کشید و مغز رئیس ستاد را به دیوار پاشید. جان، ریگ را حالا قاب کرده و هر روز می‌بوسد.

ادامه مطلب

چند جمله در خصوص پیشینۀ مدرسۀ خلاق ایدۀ داستان

27 پرسش و پاسخ در مورد مدرسۀ خلاق ایدۀ داستان

داستان ریگ توی کفش (دورۀ 6 بهار) + یادداشتی کوتاه

داستانِ کشف ادموند (دورۀ 4)

داستانِ میهمانی یک میلیون دلاری (دورۀ 4)

داستانِ تصادف (دورۀ 4)

داستانِ ملاقاتی (دورۀ 4)

کفش ,ریگ ,سر ,ستاد ,  ,توی ,توی کفش ,رئیس ستاد ,ستاد ارتش ,ریگ توی ,را دربیاورد

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ketabbaz24 . اثر مرکب وب سايت رسمي طايفه بزرگ گرگيج رزل یا خوش قلب؟! هر چی که بخوای فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی ای فایل یک انسان، یک حیوان تفریحی